سردار بی سرباز

ساخت وبلاگ

امکانات وب

احوال این شهر غریب دل را مکدر می‌کند دلتنگ میسازد مرا، غم را مکرر می‌کند با اشک میپویم رهش، این راه‌های پر ز درد هر کوچه‌اش یادی از او، در سر مصور می‌کند ای خانه‌های بی‌زبان، آن گل کجا پنهان شده یا در کدامین کوچه‌ای دلها معطر می‌کند هر جا قدم او می‌نهد، یکسر به دلها می‌رود او می‌رود اما به دل، غم را سردار بی سرباز...ادامه مطلب
ما را در سایت سردار بی سرباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thelastmagus بازدید : 5 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1396 ساعت: 21:59

خبرها دلهره آور بود. از شنیدن آن نگاه‌ها تار، دستها لرزان و چشم‌ها پر از اشک می‌شد. سیاهی در پیش بود و ناامیدی پراکنده. پادشاه رفته بود و تنها ترس مانده بود که حکمرانی کند. مردمان توشه بر استران کرده بیراهه‌ی کوهها در پیش می‌گرفتند. مادران چون کودکانشان زاری‌کنان و مردها سراسیمه و پریشان بودند. سرد سردار بی سرباز...ادامه مطلب
ما را در سایت سردار بی سرباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thelastmagus بازدید : 6 تاريخ : چهارشنبه 7 تير 1396 ساعت: 17:24

تیغ آفتاب برنده بود و و زمان یارای تغییر نداشت. تنگتر گشته بود انگار زمین. سپاهیان  خموش بودند و سردار سوار بر مرکب دوره می‌کرد پیشانی سپاه را.  سرانجام رو به لشکریان کرد و گفت، برادران، چه شد شما را، مگر نبودید و ندیدید؟ مگر ندیدید بعد از آن فتح بزرگ با ما چه کردند؟ آیا سزای دفاع از کیان کشور بند سردار بی سرباز...ادامه مطلب
ما را در سایت سردار بی سرباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thelastmagus بازدید : 11 تاريخ : چهارشنبه 7 تير 1396 ساعت: 17:24